Sunday, March 31, 2013

به خانه بر می گردیم

بعد مدت ها، سالها...دلم وبلاگ خواست،
فیس بوک با همه جذابیتش چیزی کم داره، انگار وسط یه میدون نشستی و ادلیستتم دورو برتن می گی می خندی می بینی ،
حتی می تونی یه بشکن بزنی مخو شی مخفی شی چراغ خاموش افرادو ببینی از یکی که خوشت نیومد یه بشکن بزنی محو بشه بلاک بشه پشیمون شدی دوباره ظاهرش کنی هرکاری کنی هرچی بگی سریع به گوش همه برسه

ولی باز یله ست ، 
اصلا مگه تو چقدر می تونی تو چادر یله زندگی کنی؟ هرچند تویه دشت باصفا اتراق کردی باشی باز دلت خونه می خواد
چاردیواری
امنیت
گرما
جایی که یه دل سیر حرف بزنی،حرف حساب،
ولی فیس بوک باعث شده همه حرفاشونو قورت بدن ، یا دست کم انقدر بجوونش که فشرده بشه mp3 بشه قدیه استتوس یه خطی  همه سریع بخوننش لایک کنن...هرچی جمله قصارتر لایک بیشتر...
نمی بینی همه نامدارای بلاگر خونه ویلایی شونو ول کردن رفتن تو میدون یا چادرِتوی دشت نشستن؟ تن دادن که لایک ها خط فکری ونوشتاریشونو تغییر بده؟

ولی من حالا که قراره امسال هی بنویسم وبنویسم وتلافی این سالها رودربیارم این خونه رو همین امشب خریدم( از شما چه پنهان رفته بوم خونۀ آیدا ( http://elcafeprivada.blogspot.ca)  انقدر خوش گذشت که هوس کردم که همین دور وبر خورش یه جایی رو بگیرم ووسایلمو بچینم)
حالا هم باس برم و فردا یه با یه کامیون کلمه ( با کارگر وپتو) برگردم...