Friday, April 5, 2013

خاطرات موجوداتی موذی هستند
درست موقعی که نباید سر می رسند وغافل گیرت می کنند
درست موقعی که نباید
 زمانی که بعد مدت ها شاد وآرامی، کنار یک رودخانه یا پیش عزیزی یا زیر باران بهاری ...
عطری می پیچد ،آهنگی می آید توی ذهنت
کلمات و بوها قاطی می شوند به هم ، رنگ ها می پیچند و میپیچند و به هیبتی در میآیند
به هیبت یک خاطره، یک فرد
خاطره می آید وحائل می شود بین توو رودخانه، بین تووعزیزت ، بین تووبارن
خاطره می نشیند بیخ گلویت
خنده ات را می برد
سردت می شود...
خاطره از بیخ گلویت بالا می رود؛
 بالا می رود از پشت سرت رد می شود و مغزت را لگد مال می کند
 می رود ومی چرخد
و از گوشه چشمانت
چکه
چکه
می زند بیرون


No comments:

Post a Comment